بسم رب الحسین
بر سر نی آفتاب و مه کنار علقمه
کوکبان سردرگم و در اضطراب و واهمه
نا له ی نای عطش تا عرش اعلا می رسد
جور دستان عدو تا استخوان ها می رسد
تازیانه در هوا بانگی برآرد هولناک
طعمه ی خود را به ضربی افکند بر روی خاک
ضربت سیلی برد یاد عطش از تشنگان
گل مگر دارد توان ضربت دست گران
گلشن بی باغبان شد از عداوت پایمال
لاله ها بی سر فتاده در گلستان وصال
آتشی افکنده دشمن در میان آشیان
شعله ی آتشزبانه می کشد بر آسمان
ناگهان مسئول بی باک اسیران سر رسید
سینه های پرشرر از شعله ها بیرون کشید
نهر علقم را سرشک دیده ها شرمنده کرد
از عطش دلهای سوزان را ز خون آکنده کرد
گوشواره رفته بر غارت ز گوش کودکان
گشته خون آویزه از گوش عزیزان زمان
سوی علقم دختری پای برهنه می دوید
کافری با کعب نیزه زد به پهلویش شدید
پیکر اهل حرم با ضربه ها می شد کبود
هتگ حرمت بر ذوالقربی کند قوم عنود
فکر غفاری ز غارت کمتر از کمتر نوشت
اصل غارت را فقط مرحوم حاج انور نوشت
شعر :پدر اظهر
پی نوشت:این شعر رو باید روز عاشورا می گذاشتم ...
التماس دعا